قله عباسعلی

امتیاز :   امتیازی داده نشده   :   0
نام : قله عباسعلی
نوع فعالیت : کوه نوردی
استان : مازندران
میزان سختی : ● متوسط
مسافت : KM
برنامه : 1 روزه
مناطق : جاده فیروزکوه
بهترین زمان برای این منطقه : سه فصل بهار ـ تابستان ـ پاییز
ضریب خطر منطقه : ● کاملا بی خطر
تاریخ ثبت در سایت : 1399/6/17
مدت زمان : 11 ساعت و دقیقه
بیشترین ارتفاع : 2306
کمترین ضریب خطا : 0
تجهیزات یا تخصصها :

توضیحات : صعود به قله نسبتا آسان عباسعلی از روستای کمر پشت میسر است.
این روستا در استان مازندران و در منطقه سواد کوه قرار گرفته است. ارتفاع قله 2306 متر است. برای رسیدن به روستای کمرپشت (لاکمر) باید از جاده فیروز کوه استفاده شود. ارتفاع روستا 1560 متر است. مسافت پیمایش از روستا تا قله 4.5 کیلومتر برآورد شده است. اگر با گام متوسط این پیمایش انجام شود تقریبا 2.5 تا 3 ساعت وقت نیاز دارد. برای رسیدن به‌روستا باید به جاده فیروزکوه وارد شوید. فیروز کوه را که پشت سر بگذارید تقریبا 45 کیلومتر بعد از آن یعنی وقتی که خروجی روستاهای اوریم و ارفعده را پشت سر بگذارید، تقریبا سیزده کیلومتر بعد از ورسک (بین پل ورسک و پل سفید) تابلوی روستای کمرپشت که سر‌و‌شکل آبرومندی دارد سمت راست جاده دیده می شود. این تابلو در نقطه‌ی تلاقی یک دوراهی نصب شده است که شما در بدو امر این دوراهی را نمی‌بینید اما یکی از راه‌ها که به‌سمت راست گردش می‌کند به‌روستای کمرپشت و آن دیگری که گردش آرامی به‌سمت چپ دارد ارژنگ رودبار را نشان می‌دهد. این دوراهی کمی قبل از تابلویی‌ست که دوراهی خطیر کوه را نشان می‌دهد. پس باید وقتی تابلو را دیدید به‌آرامی به‌سمت راست بپیچید و همان سمت راست را ادامه دهید. از این‌ نقطه تا خود روستا 7 کیلومتر جاده‌‌ی سربالا و پیچ و‌خم‌دار کوهستانی در پیش دارید. این جاده در انتها با شیبی تند به‌آخرین منزلگاه روستا و محل پارک ماشین می‌رسد و لازم است وقتی به‌شیب می‌رسید و آن‌را می‌بیند و کمی قبل از آن درنگ کنید؛ انگشت تامل به‌منقار بگزید و یک برآورد سطحی انجام بدهید: اگر ماشین به‌دلیل بار زیاد سنگین است سرنشینان آن‌را تخلیه کنید و بعد بدون توقف تا انتهای شیب با دنده‌ی سنگین برانید. این موضوع مهم است. به‌خاطر بسپارید که یک سوم پایانی این جاده خاکی است اما مشکل خاصی ندارد. جاده که تمام شد اگر همان‌‌جا ماشین را پارک کنید باید پای پیاده و با کوله‌هایی که به‌پشت دارید به‌سمت چپ بپیچید و راه رو به‌بالا را پیش بگیرید، به‌سمت راست نروید. سمت راست یک جاده جنگلی را نشان می‌دهد اما جاده خوبی نیست و مسیر خوبی ندارد و در اصل مسیر صعود نیست. اگر هم ماشین را این‌جا پارک نکردید از همین نقطه دوباره برانید و به‌سمت چپ بپیچید و یک جاده سربالایی را تا محل پارک ماشین‌ها بروید. درست‌ترین کار البته همین است. وقتی ماشین را پارک می‌کنید 3 تا 4 ساعت زمان سپری کرده‌اید.
به‌روستا که رسیدیم زمین هنوز از بارانی که برای 50 روز متوالی باریده بود خیس بود و مسیر گل‌آلود؛ که البته مشکل خاصی تولید نمی‌کرد. از اهالی روستا شنیدیم که این اولین روزی است که بارشی دیده نمی‌شود. ما خوش‌شانس بودیم؛ گرچه از قبل آب‌و‌هوا را بررسی کرده بودیم. در زمان پارک ماشین که پنجشنبه بعدازظهر پیش از تاسوعا و عاشورا بود از طرف شورای محل با مشکل مواجه شدیم. نمی‌خواستند اجازه صعود بدهند؛ ولی با چک‌و‌چانه زدن فراوان مشکل حل شد و توانستیم صعود کنیم.
ابتدای مسیر یک کافه بود که چند میز و صندلی هم داشت و موسیقی‌اش هم به‌راه بود. متصدی‌اش آدم خوش‌رویی بود و تقریبا جز ما کسی در مسیر نبود. جمعه ظهر که از قله و شب‌مانی برمی‌گشتیم سیل بی‌شمار آدم به‌طرف قله سرازیر (سرازیر که نه، سربالا) بود که معلوم می‌کرد این ممانعت هیچ پایه و اساس درستی نداشته است. مرداد ماه بود ولی هوا عالی و دل‌پذیر به‌نظر می‌رسید. چند دقیقه بعد از حرکت از محل پارک ماشین به‌مسیر جنگل وارد شدیم و همه چیز خوب به‌نظر می‌رسید. توی مسیر گاوهای فراوانی در حال چرا بودند. یک ساعت بعد به اولین کلبه‌های مسیر رسیدیم که به‌زبان محلی به‌آن تلار گفته می‌شود و سگ‌ها بی‌مهابا به‌استقبال‌مان آمدند و ترس را به‌جان‌مان انداختند. برخورد با سگ‌ها در این‌گونه مسیرها اهمیت زیادی دارد و نباید به‌هیاهوی آن‌ها جواب داد. ما ایستادیم تا تلار‌بان آمد و سگ‌ها را تاراند. این محل تقریبا دشتی بود که ما به‌آن دشت اول می‌گوییم. جایی بود که چند تلار روستایی آن‌را آذین کرده بود. گاوها مشغول چرا بودند و مرغ و خروس‌ها زمین را نوک می‌زدند. آن‌جا کمی استراحت کردیم و با ساکنین آن‌جا گپی زدیم. خیلی هم خوش‌رو و مهربان بودند و از آن‌ها عکس گرفتیم که بعدا، وقتی به‌تهران رسیدیم آن‌ها چاپ کردیم و برای‌شان با پست فرستادیم. اگر می‌خواستیم می‌توانستیم از آن‌جا آب برداریم. بعد از سمت چپ کلبه‌ها به‌راه‌مان ادامه دادیم و به‌دشت دوم رسیدیم که هیچ کلبه‌یی نداشت؛ شاید چون آبی‌ در آن جاری نبود. در انتهای دشت، رو به‌بالا یک درخت بلند بود که پاکوب درست در پشت آن ادامه داشت. پاکوب را ادامه دادیم و به‌دشت بعدی رسیدیم که دیگر بی‌نظیر بود و هوا هم کم‌کم تاریک می‌شد. باز با سگ‌ها مواجه شدیم و باز در انتظار اهالی تلارهایی که آن‌جا ساخته شده بود و مردی مهربان که واسطه‌ی بین ما و سگ‌ها شد خیال‌مان را راحت کرد. دیگر باید همین‌جا چادرها را علم می‌کردیم و کمپ‌مان را به‌راه می‌انداختیم. عبور از سگ‌ها کار سختی نبود اما عبور از میان خیل عظیم گاوهایی که بعضی‌شان مستقیم به‌ما نگاه می‌کردند و به‌جای چرا کردن، برای‌مان پای تهدید‌آمیزی به‌زمین می‌ساییدند کار سختی به‌نظر می‌رسید. مجددا آن مرد مهربان واسطه شد و ما را از میان گاوها عبور داد و راهنمای ‌ما شد که روی زمین مسطحی که با چمنی سبز آراسته شده بود چادر بزنیم و شب را سر کنیم. اما چند تا سگ از ما جدا نشدند و دلیل‌اش این بود که همراهان به‌آن‌ها غذا دادند و این باعث شد که دیگر تا فردا دست از سرمان برندارند و در واقع ما با وجود آن‌ها که شاید بعضی از همراهان احساس می‌کردند وجودشان باعث امنیت بیش‌تر ما خواهد شد یک لقمه نان از گلوی‌مان به‌خوشی پایین نرفت. شب بعد از شام چوپان دیگری به‌سراغ‌مان آمد که خیلی مرد خانواده‌دار و مهربانی بود. ما را با خودش برد به‌جایی که هیزم برداریم بیاوریم و آتشی بگیرانیم. نوه‌اش هم همراه‌اش بود که پسر دوازده‌ساله‌یی بود و به‌سرعت با خانم‌های دسته‌ی ما قاطی شد و جا خوش کرد. مرد چوپان که به‌زبان محلی حرف می‌زد و ما فقط شمار ناچیزی از کلمات‌اش را می‌فهمیدیم و با آن در ذهن‌مان جمله‌ی فرضی مورد نظر او را می‌ساختیم کمی با ما ماند. با هم چای خوردیم و بعد گفت که سگ‌ها را می‌برد و برد. اما هنوز چند دقیقه از رفتن‌اش نگذشته بود که سگ‌ها دوباره برگشتند و تنها کاری که نکردند این‌ بود که چادرهایمان را نخوردند یا توی آن نخوابیدند. گرسنگی جوری امان‌شان را بریده بود که حتا ظرف‌های غذای‌ گران‌قیمت‌مان را هم به‌دندان گرفتند و تکه‌پاره کردند. هوا خوب بود اما ساعت‌های ابتدایی صبح خیلی سرد شد. چوپان این را پیش‌گویی کرده بود و ما به‌هر شکلی که بود سرما را پشت سر گذاشتیم و صبح به‌خاطر لطف اندکی که سگ‌ها به‌ما نشان دادند کمی صبحانه خوردیم و به‌سمت قله رفتیم. حالا دیگر آدم‌های فراوانی در حال صعود دیده می‌شد. تا قله بیست دقیقه راه بود و خیلی هم کم شیب و راحت بود. از بالای قله دشت‌ها و کوه‌ها به‌زیبایی در پرتوی آفتابی که تازه داشت خودنمایی می‌کرد با خودشان چیزی داشتند که آدم سخت به‌آن نیازمند است: آرامش! و سکوتی که این آرامش را تا عمق جان آدم می‌کشاند. بعد از آن چادرها را جمع کردیم و به‌طرف روستا حرکت کردیم اما هنوز یکی از سگ‌ها که انگار به‌چیزی یا جایی وابسته نبود پا به‌پای ما آمد و یهو جایی در مسیر گم شد.



تعداد دانلود : 114
تعداد نمایش : 744
ثبت فایل از : ع. ژيلك زاده



دانلود GPS   افزودن به لیست علاقه مندیها  


GPS Convertor : پس از دانلود برای تبدیل فایلهای gdb. به gpx. اینجا کلیک نمایید

و لینک نرم افزار ها و سایتهای مختلف دیگر